چنان به خشم کشیدی کمان ابرو را
که برق چشم تو لرزانده برج و بارو را
سه تار موی تو افتاده دست طوفان تا
به صحنــه آورد او سمفونی هو هو را
شنیده ام به رقیبم به خنده میگفتی:
که زخم می زنم اما. نمیکشم او را!
چه نسبتی است مرا و تورا که می ترسم
پس از نبـــــرد نیابـــی تــو نـــوش دارو را
شکــــار قاعده دارد.پلنگ می باید
که بی خیال شود چشمهای آهو را
شکار من چه کنم؟ این غرور زخمی من
چگونه می شکند آن طلسم و جادو را؟
بیا قدم بزنیــم و غـــزل سپید کنیم
و بی خیال شویم این همه هیاهو را
شاعر شعر من بی حوصله تنگ نشد باز برایم دلت
حال و هوایت چطور است ها رفتی و هر ثانیه ام هفت سال
بعد تو هر روز قسم خورده ام هر که که پرسید چطوری بگم مرده ام
گردش وصل مرا پیرم کرد من جوانم ولی پیرم نه!؟
خود من با خود من میزد حرف من به چشمان خودم دیدم رفت
و مقصر تو نبودی من من خالی بود مشکل عشق من و تو همه اش مالی بود
که من از چشم تو افتاد. ولی … من سکوتم به تو میگفت نری
اولین بار تو به آغوش کشیدی تنو با بوسه های تو شدم عاشق من
بگذرد سالی و صد سال دگر میشم از یاد تو من فارغ نه … پیر میشم
پیر میشم و تو در ذهن منی و عصایی که میخورد به زمین
من شدم بارکش خاطره ها کمرم خم شد از این فاصله ها
زندگی عشق قماری که من باختمش من باختمش
عاشقان از بغل هم ای خدا کاش نرن …
درباره این سایت